اشعار روضه:شهادت حضرت زهرا(س)


 

بسم الله...

میدان نبرد تو میان در و دیوار

تنگ است برای تو جهان در و دیوار

 

با قدرت یک ضربه که در باز نمی شد

از پشت در افتاد به جان در و دیوار

 

در باز شد و بسته شد آنقدر که آخر

خون تو تپید از ضربان در و دیوار

 

مسمار تو را از نفس انداخت وگرنه

قتل تو نبوده است توان در و دیوار

 

مسمار اثرش مُهر علی دوستی توست

بر روی تنت مانده نشان در و دیوار

 

از حیرت و از سوختگی در چوبی

وامانده از آن روز دهان در و دیوار

 

وقتی تو خودت حادثه را شرح ندادی

باید که شنیدش ز زبان در دیوار

 

صدبار هم این روضه اگر خوانده شود باز

سخت است به والله بیان در و دیوار...

 

م.ر



مهتاب زیر سیلی - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت سی و چهارم) - امید مهدی نژاد

 

به نام خدا...

 

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت

ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

 

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست

آن نور ناب ، واهمه ای از محک نداشت

 

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب

حتی دو دست باز برای کمک نداشت

 

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!

ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

 

می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان

گلدان یاس باغچه ی من ترَک نداشت

 

خورشید و ماه را به زمینی فروختند

ای کاش خاک تیره ی یثرب فدک نداشت

 

امید مهدی نژاد




میخ ! کوتاه بیا - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت سی و سوم) - علی اکبر لطیفیان

 

به نام خدا...

 

شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد  

کوچه در آتش و خون داشت جهنّم می شد

 

“باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را…”

روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد

 

بین دیوار و در انگار زنی جان می داد

جان به لب از غم او عالم و آدم می شد

 

لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت

بلکه از آتش پیراهن او کم می شد

 

زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟

بیست سالش نشده داشت قدش خم می شد

 

تا زمین خورد صدا کرد: “علی چیزی نیست”

شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد

 

آن طرف مَرد، سکوتش چِقَدر فریاد است

روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟

 

میخ ! کوتاه بیا ، همسرم از پا افتاد

میخ هر لحظه در این عزم، مصمّم می شد

 

غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف

حیف، بابا شدنم داشت مسلّم می شد

 

ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن

کربلا بود که در ذهن مجسّم می شد

 

کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه…

بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد

 

اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود

اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد

 

سیبِ سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد

داشت اوضاع جهان یکسره در هم می شد

 

که قلم از نفس افتاد، نگاهش خون شد

دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد

 

کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود

روضه خوان، مقتل خونین مقرّم می شد

 

علی اکبر لطیفیان

 

 




سوختم - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت سی و دوم) - جواد حیدری

بسم الله...
من كه از عشق علی چون شمع شيدا سوختم
صاحب جنت منم، اما در اينجا سوختم
سوختم تا يك سر مويی نسوزد از علی
تا بماند رهبرم  ، من بی مهابا سوختم
بی گنه بودم ولی در آتشم انداختند
محسنم شد كشته، ناليدم كه بابا سوختم
زينبم می ديد آتش زائر رويم شده
از پريشانی او در بين اعدا سوختم
صورت آتش گرفته تا زسيلی شد كبود
شكر كردم، بهر حفظ جان مولاسوختم
مثل چشم مجتبی ، مسمار ، يارب سرخ بود
من نمی گويم چه شد تنهای تنها سوختم
هركه نان از سفره ی ما برده بود استاده بود
بسكه نامردی بود در اين تماشا سوختم
سوختم تا شعله ی عشقت بماند جاودان
پای تا سر يا علی با اين تمنا سوختم
جواد حیدری


راز نگفته...- شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت سی یکم) - محمود کریمی

 

بسم الله...

 

مدینه کوفه ی اول چو غرق شد در خواب

خموش گشت و خموش و فتاد از تب و تاب

به زیر نور کمی از هلال نازک ماه

برای غسل علی آب می کشید از چاه

حسن(ع)چو بغض فرو برد شور و شینش را

به سینه داشت سر زینب و حسینش را

رها ز چلّه ی دل تیر آه می کردند

به جسم خسته ی مادر نگاه می کردند

علی یکایک گل های خویش را بوسید

به گریه گفت مبادا بلند گریه کنید

کننده ی در خیبر پس از ثنای خدا

شروع کرد به غسل و بگفت یا زهرا

برای شستن آن یاس نیلی پرپر

فتاد لرزه به دست خدایی حیدر

به ساق اشک شرار دلش زبانه کشید

چو دست خویش بر آثار تازیانه کشید

همو که داشت به اطفال خود بسی تاکید

همو که گفت عزیزان من سکوت کنید

کشید دست ز غسل و به ناله و فریاد

سرش نهاد به دیوار و از نفس افتاد


علی بریده بریده گلایه کرد آغاز

که ای همیشه به هر مشکلی مرا هم راز

منی که پیش تو یاقوت اشک می سفتم

منی که درد دل خویش با تو می گفتم

چه قدر ناله زدی بهر دست بسته شده

ولی نگفتی از این بازوی شکسته شده....

 

محمود کریمی


نظر بدهيد  

نوشته شده در 90/02/17 در موضوع اشعار مناسبتی - لينک ثابت


عشق یعنی... - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت سی ام) - محمود کریمی

به نام خدا...

عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی  مستِ مست
عشق  یعنی  ذکر ناموس خدا
یا علی گفتن به زیر دست و پا
عشق یعنی جلوه صبر خدا
شرم ایوب نبی از مرتضی
عشق یعنی صبر در هنگام خشم
عشق یعنی جای سیلی روی چشم
عشق بر دل ها شهامت می دهد
عشق بر تن ها حلاوت می دهد
عشق بر دلداده فرمان می دهد
عاشق جان داده را جان می دهد
عشق باعث شد که دل سامان گرفت
پشت درب خانه زهرا جان گرفت
عشق یعنی انقلاب فاطمه
از کبودی چشم خواب فاطمه
عشق یعنی عشق ناب فاطمه
بیت الاحزان خراب فاطمه
عشق یعنی صحبت بی واهمه
حیدر دربند پیش فاطمه
آن که خود مرد دلیر جنگ بود
دستگیر فرقه ای صدرنگ بود
عشق یعنی عاشقی در تار و پود
گردش دستاس با دست کبود
عشق یعنی گریه های حیدری
دختری دنبال نعش مادری
عشق یعنی قلب چون آئینه ای
جای میخ در به روی سینه ای
عشق یعنی انتظار منتظر
سینه ای مجروح از مسمار در
عشق یعنی طاعت جان آفرین
رد خون سینه بر روی زمین
 محمود کریمی




ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت بیست و نهم) - وحید قاسمی

بسم الله...

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
ماه عزای فاطمه روح مُحرم است
خون گریه کن ز غم،که عقیق یمن شوی
رخصت دهد خدا که تو هم سینه زن شوی
در فاطمیه از دل و جان گریه می کنیم
همراه با امام زمان گریه می کنیم
در فاطمیه رنگ جگر سرخ تر شود
آتش فشان غیرت ما شعله ور شود
شمشیر خشم شیعه پدیدار می شود
وقتی که حرف کوچه و دیوار می شود
لعنت به آنکه پایگذار سقیفه شد
لعنت به هر کسی که به ناحق خلیفه شد
لعنت بر آنکه برتن اسلام خرقه کرد
این قوم متحد شده را فرقه فرقه کرد
تکفیر دشمنان علی رکن کیش ماست
هر کس محب فاطمه شد،قوم وخویش ماست
ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم
راضی به ترک و نهی تبرا نمی شویم
قرآن و اهل بیت نبی اصل سنت است
هر کس جدا ز این دو شود،اهل بدعت است
ما همکلام منکر حیدر نمی شویم
«با قنفذ و مغیره برادر نمی شویم»
ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم
ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم
امروز اگر که سینه و زنجیر می زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم
ما را نبی «قبیله ی سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس،طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم
از اما بترس، شیعه ی سرسخت حیدریم
جان برکفان جبهه ی فتوای رهبریم
از جمعه ای بترس که روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه ای بترس،که دنیا به کام ماست
فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست
از جمعه ای بترس،که پولاد می شویم
از هرم عشق مالک ومقداد می شویم
وحید قاسمی




ديدي اي دل...؟ - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت بیست و هشتم) - قاسم صرافان

بسم الله...

سيلي آن روز به رويت چه غريبانه زدند
«آتش آن بود که در خرمن پروانه زدند»
يک کبوتر وسط شعله تقلا مي‌کرد
«جرمش اين بود که اسرار هويدا مي‌کرد»
رسم اين است که پروانه در آتش باشد
«عاشقي شيوه‌ي رندان بلاکش باشد»
با گل و غنچه تو ديدي در و ديوار چه کرد؟
«ديدي اي دل که غم عشق دگر بار چه کرد»
کمر سرو در اين کوچه کمان خواهد شد
«چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد»
آه! هجده گل از آن باغ نچيديم و برفت
«باربر بست و به گردش نرسيديم و برفت»
تا در اين خانه گُلِ خنده‌ي زهرايم بود
«من ملَک بودم و فردوس برين جايم بود»
عمر کوتاه تو گنجايش دنيا را بس
«وين اشارت ز جهان گذران ما را بس»
خانه دوست کجا؟ صحن سپيدار کجاست؟
«اي نسيم سحر آرامگه يار کجاست؟»

قاسم صرافان




نمی شود - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - شعر ایام فاطمیه - (قسمت بیست و هفتم)

به نام خدا...

چشمی شبیه چشم تو گریان نمی شود
زهرا حریف چشم تو باران نمی شود
گیرم که نان بعد خودت هم درست شد
نان بدون فاطمه که نان نمی شود
برخیز و باز مادری ات را شروع کن
فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود
بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو
طوری که زیر دست تو پنهان نمی شود
معجر بزن کنار و علی را نگاه کن
خورشید زیر ابر که تابان نمی شود
فهمیده ام ز سرفه ی سنگین سینه ات
امشب نفس کشیدنت آسان نمی شود
ای استخوان شکسته ی حیدر چه می کنی؟
با کار خانه زخم تو درمان نمی شود
من خواهشم شده ست که زهرای من بمان
تو با اشاره گفتی علی جان نمی شود
گفتم که روی خویش عیان کن ببینمت
گفتی به یک نگاه به قرآن نمی شود




دل ستاره - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت بیست و ششم) - ایوب پرند آور

به نام خدا...

آن روز دل ستاره ی عرش شکست

هنگام اذان مناره ی عرش شکست

دستان سیاهی از جهنم آمد

سیلی زد و گوشواره ی عرش شکست

ایوب پرند آور




نوبت باغ فدک - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت بیست و پنجم) - ایوب پرند آور

به نام خدا...

...و روزی نوبت باغ فدک بود

به روی زخم ها دیدم نمک بود

تمام باغ را تقسیم کردند

ولی سهمیه ی زهرا کتک بود

ایوب پرند آور




سزای مردی - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - شعر ایام فاطمیه - (قسمت بیست و چهارم)

به نام خدا...

از گریه نا امیدم ، دردم دوا نگردد
بغضی که در گلو ماند ، جز داد ، وا نگردد
با آستین گرفتند ، طفلان من دهان را
مانند من کسی کاش ، صاحب عزا نگردد
من پیرمرد شهرم ، تو پیرتر ز فضه
ای پیر! قامتت در ، تابوت جا نگردد
آهسته شستم اما ، از بس شکسه ای تو
ای خرده شیشه غسلت ، نه ، بی صدا نگردد
آیینه ی شکسته ، اسما ! مراقبت کن
این دنده ی شکسته ، تا جا به جا نگردد
این زخم ، زخم پهلوست ، هم آمده به سختی
آبی بریز اما ، آرام ، وا نگرد
بر سنگ سرخ غسلت ، چسبیده لخته خونت
با ناخنم تراشم ، اما جدا نگردد
مشتت که باز کردم ، یک گوشواره دیدم
گفتی علی خبر دار ، از ماجرا نگردد
در کوچه ای که خوردی ، از ضربه ای به دیوار
خون تو پاک حتی ، از سنگ ها نگردد
جای علی در این شهر ، قنفذ چه محترم شد
گویا سزای مردی ، جز ناسزا نگردد
وقتی که سینه ات بر در میخکوب می شد
گفتم ز چوب و آتش ، محسن رها نگردد
خونآبه می چکد باز ، از چوب های تابوت
وقتی که سر گشاید ، راحت دوا نگردد
گفتی که روضه ها را بالای سر بخوانم
امشب بخواه زینب ، در کربلا نگردد




بردرِخانه ی خورشیدشراری افتاد - شعر شهادت حضرت زهرا(س) - (قسمت بیست و سوم) - علی اکبر لطیفیان

به نام خدا...

رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد
بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت افتادن او ایل و تباری افتاد
آنقدر ضربه ی پا خورد به در تا که شکست
آنقدر شاخه تکان خورد که باری افتاد
تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنارِ در و در نیز کناری افتاد
بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد
خواست تا زود خودش را برساند به علی
سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد
ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند
به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد
غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خواری افتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد
آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد از آن روز دگر رفت و کناری افتاد
علی اکبر لطیفیان



بی کفن - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت بیست و دوم) - محسن عرب خالقی

 

بسم الله...

کمی از غسل زیر پیرهن ماند

کمی از خون خشک بر بدن ماند

کفن را در بغل بگرفت و بو کرد

همان طفلی که آخر بی کفن ماند

 

محسن عرب خالقی




کنار مادر خود می دوید در کوچه - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت بیست و یکم) - حسن لطفی

به نام خدا...

غروب بود و غمی می وزید در کوچه
و پلک فاجعه ای می پرید در کوچه
هوا گرفته زمین تیره آسمان ها تار
غروب بود و شب امّا رسید در کوچه
در امتداد دو دیوار سنگی نزدیک
فرشته ای پر خود می کشید در کوچه
و کودکی که پر چادری به دستش بود
کنار مادر خود می دوید در کوچه
مسیر خانه همین بود وچشم او می دید
چگونه راه به پایان رسید در کوچه
در امتداد دو دیوار سنگی نزدیک
چهل نفر همه از سنگ دید در کوچه
به خشم پنجه ی خود می فشرد نامردی
همانکه لب ز غضب می گزید در کوچه
کشید چادر مادر... بیا که برگردیم
کبوترانه دلش می تپید در کوچه
چه شد،که زد،چه به روزش رسید با سیلی؟
صدای مادر خود میشنید در کوچه
چه شد،که زد،که زدیوار هم صدا آمد
به ضربه ای ، نفسی را برید در کوچه
غروب بود و دلی مثل گوشواره شکست
و کودکی شده مویش سپید در کوچه

حسن لطفی




محیط غم - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت بیستم) - حسین رستمی

 

بسم الله...

 

تویی که حرف دلم را نگفته می دانی

 خدا نکرده، بدی کرده ام نمی مانی!؟

دلت می آید از امشب به بعد گریه کنم 

همیشه دست بگیرم به روی پیشانی

کمی به جزر و مد جان من مدارا کن

 سه ماه می گذرد پشت ابر پنهانی

برای دلخوشی من کمی ز جا بر خیز 

چقدر نافله ات را نشسته می خوانی

عصای پیری تو شانه های زینب شد 

تو  هم به شانه  کمی کم کن از پریشانی

تلاطمی که تو از درد می کنی یعنی 

درون بستری اما هنوز طوفانی

از این محیط غم آزاد کن مرا قدری

بخند مژده بیاور برای زندانی

 

حسین رستمی




من و تو - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت نوزدهم) - امير حسين الفت

به نام خدا...

كس ندارد خبر از راز نهان من و تو

آنچه بگذشت در اين بین میان من و تو

" آن زمانیكه زمان یاد ندارد چه زمان "

آن زمانیكه فقط بود زمان من و تو

 نه زمين بود نه خورشید نه آدم نه حوا

آسمان بود و خدا بود و نشان من و تو

 تا خدا درصدد ساختن آدم گشت

خلقتش را نفسی داد ز جان من وتو

همه ی عالم و آدم همه از روز ازل

می نشستند سر سفره ی نان من و تو

بانی خلقتشانیم و همین آدم ها

چند روزیست بریدند امان من و تو

یاد داری كه در این شهر در این خانه ی عشق

شادی هر دو جهان بود ازآن من وتو ؟

سرخی چشم غروب است كه خون می بارد

آسمان نیز شده دل نگران من و تو

گوشه ی خانه مزار من افسرده شده

دست تقدیر شده فاتحه خوان من وتو

دست تقدیر نگو ، پنجه ی یك گرگ صفت

كه چنین فاصله انداخت میان من وتو

امير حسين الفت




سخت است - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت هجدهم) - کاظم بهمنی

 

بسم الله...

 

خسته ام ، منتظرم ، لحظه شماری سخت است

روز و شب از غم تو گریه و زاری سخت است

 

می روم گاه به صحرا که فقط گریه کنم

گریه وقتی به سرت سایه نداری سخت است

 

می روم تا در و همسایه نگویند به تو

گوش دادن به غم فاطمه کاری سخت است

 

طاقت آوردن این زخم زبان ها دیگر

بیش از آن سیلی و آن ضربه ی کاری سخت است

 

فرض کن پیش تو لیلای تو را آزردند

بعد از آن سر به بیابان نگذاری سخت است

 

بال و پر زخم ، قفس تنگ ، در این وضعیت

زندگی از نظر هر دو قناری سخت است

 

منتظر باش علی جان پدرم می آید

تک و تنها دل شب خاکسپاری سخت است

 

کاظم بهمنی




غزل دردآور - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت هفدهم) - کاظم بهمنی

 

بسم الله...

 

درد سر ، بین گذر ، چند نفر، یک مادر...

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

 

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست ، از این کوچه سریع تر بگذر

 

دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد :

دوش می آمد و رخساره … نگویم بهتر!

 

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم

نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر

 

چه شده ؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:

دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...

 

کاظم بهمنی




این کوچه - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت شانزهم) - مصطفی متولی

 

به نام خدا...

 

ز بی محلی همسایه های این کوچه
دلم گرفته شبیه هوای این کوچه

حسن بگو پسرم جای امن می بینی؟
کجا پناه بگیرم ، کجای این کوچه؟

بیا عزیز دلم تا به خانه راهی نیست
خدا کند برسیم انتهای این کوچه

از این مکان و از آن دست می شود فهمید
کبود می شوم از تنگنای این کوچه

رسید ، چشم خودت را ببند دلبندم
که پیر می شوی از ماجرای این کوچه

قباله ی فدکم را بده به من نامرد
نزن ، بترس کمی از خدای این کوچه

خدا کند که علی نشنود چه می گوئی
که آب می شود از ناسزای این کوچه

 

مصطفی متولی



باور كنيد روضه ی مادر نگفتني است - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت پانزهم) - یوسف رحیمی

بسم الله...

تفسير رنجنامه ی كوثر نگفتني است
تشريح حادثات مكرر نگفتني است
مبناي روضه خواندن ما بر كنايه است
باور كنيد روضه ی مادر نگفتني است
وقتي كه با اشاره اي از دست مي رويم
شرح تمام روضه كه ديگر نگفتني است
حالا بماند آن همه غربت نشيني اش
دلتنگيِ فراق پيمبر نگفتني است
آري سه ماه خون جگر خورد و دم نزد
از قصه اي كه سخت تر از هر نگفتني است
بهتر كه حرف كوچه ی دلواپسي نشد
اصلاً حكايت گل پرپر نگفتني است
جريان گوشوار شكسته براي بعد
مرثيه هاي خاكي معجر نگفتني است
او رفت و دردهاي دلش نا شنيده ماند
تفسير رنجنامة كوثر نگفتني است
...با بال اشك سمت حرم پر كشيده ايم
شوق طواف مرقدش آخر نگفتني است !
یوسف رحیمی




ای زخم لج نکن - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت چهاردهم) - محسن عرب خالقی

 

بسم الله...

 

تا میرود زدیده ام آن صحنه های داغ

ای زخم سینه تا دم در میبری مرا

ای زخم با لباس سفیدم چه کرده ای؟!

داری شبیه حوصله سر میبری مرا

 

گفتم کمی بخوابم و آرام تر شوم

اما دوباره درد،سراغ مرا گرفت

میخواستم بچرخم و پهلو عوض کنم

ناگه رگی زپهلوی من بی هوا گرفت

 

شستم سر حسین و حسن را به دست خود

خوب است اگر چه  فضه که مادر نمیشود

فضه سریع باش تنوری درست کن

الآن علی می آید و دیگر نمیشود...

 

مشغول استراحتم ای زخم لج نکن!!

وقت نماز شب نشده پس تو هم بخواب

ای زخم لااقل دهنت را کمی ببند

ترسم ز خنده­ی تو شود دیده ام پر آب

 

طرحی زدم ضرورت پنجاه سال بعد...

حیدر ببخش این همه محتاطی مرا

باید کفن ببافم و پیراهنش کنم

 اسما بیار جعبه خیاطی مرا

 

یک مشت استخوان چه کند رخت خواب را؟

هر جا ردیف شد سر خود می گذاشتم

فکری به حال زینب بی خواب من کنید

ای کاش مرده بودم و دختر نداشتم....

 

محسن عرب خالقی

 



مادر ما رفت از دنیا - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت سیزدهم) - غلامرضا سازگار

به نام خدا...

ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخسارش منور داشتیم
هرکسی جسم عزیزش روز بردارد ولی
ما که نعش مادر خود را به شب برداشتیم
کاش آن روزی که تنها مادر مارا زدند
ما یکی را در میان کوچه یاور داشتیم
کاش محسن را نمی کشتند تا ما غنچه ای
یادگار از آن گل رعنای پرپر داشتیم
کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم
جای آغوشش به خاک تیره بستر داشتیم
این در و دیوار می گرید به حال ما که ما
مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم
مادر ما رفت از دنیا  در آن حالی که ما
گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم


غلامرضا سازگار




تب پیکرت - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت دوازدهم) - علی اکبر لطیفیان

 

بسم الله النور...

 

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

فکری برای این همه خاکسترت کنی

 

عُذر مرا ببخش دوایی نداشتم

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

 

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی

با شرط اینکه نذرِ تب پیکرت کنی

 

مجبور نیستی که برای دلِ علی

یک گوشه ای نشینی و چادر سرت کنی

 

زحمت نکش خودم به حسین آب می دهم

تو بهتر است فکر برای پرت کنی

 

ای کاش از بقیه‌ی پیراهن حسین

معجر ببافی و به سر دخترت کنی

 

من ، زینب و حسن ، ... همه ناراحت توایم

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

 

علی اکبر لطیفیان

 



گفت و گو - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت یازدهم) - وصال شیرازی

 

بسم الله...

 

مى گفت: يا على! بكن از خود بِحِل مرا

گفت: اى عزيز جان! مكن از خود خجل مرا

 

گفتا: مرا به گِل كن و آبى ز ديده پاش!

گفتا: چه كار بى تو به اين آب و گل مرا؟!

 

گفتا: مرا ز دل مبر و، ياد كن مرا

گفتا: بلى، اگر نرود با تو دل مرا!

 

گفتش: بدى كه ديده اى، از لطف درگذر

گفت: اى خوشى نديده! تو خود كن بِحِل مرا

 

گفتش كه: مهر مگسل ازين كودكان من

گفت: ار گذارد اين اَلم جان گسل مرا

 

اين گفت و جستجوى حسين و حسن نمود

آغوش از دو گل، چمن ياسمن نمود

 

وصال شیرازی




بحر طویل - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت دهم) - محمد کاظم غالب تراش«چاووش» اصفهانی

 

به نام خدا...

ای موالی تو بده گوش، که پرواز کند از سر توهوش، از این طرفه حکایت، که نمودند روایت، زمه برج حیا شافعه‌ی روز قیامت، که بدانی تو و را قدر و کرامت، بود از خلق جهان بیش و بزن دست به دامانش و مندیش به دفتر شده مسطور که مسرور یکی روز به گلزار جنان حضرت آدم ز خداوند جهان کرد تمنّا که به همراهی حوا بکند سیر همه باغ جنان را نگرد سّر نهان را ز خداوند، به جبریل امین امر چنین شد که به همراهی آدم قدمی چند نهد عقده‌اش از دل بگشاید صفی‌الله روان، سیرکنان، گشت به هر سوی که بگذشت عیان، قدرت حق دید به هر گونه نسق دید قضا را.

***

چو رسید او به یکی گنبد در بسته که اندر بر او گنبد دّوار، بدی نقطه پرگار، ز جبریل بپرسید که این گنبد در بسته چه باشد ز که باشد؟ بسرودش که من آگاه نیم پس ز خدا خواست در او راه برد حاجت او گشت روا داخل آن گنبد پاکیزه بناگشت عیان دید یکی قصر که یک دانه‌ی یاقوت درخشنده‌ی بدی بر در او دید یکی قفل زبرجد، که بدش قیمت بی حد بسرائید به جبریل که این قصر بود زان که؟ و قفل ز بهر چه بود کاش شدی باز در این قصر و بدیدیم عیان سّر خدا را.

***

گفت جبریل به آدم، که ایا مفخر عالم، بشنو قصّه‌ایی از من، که بود فاش و مبرهن، به فلک هست یکی اختر رخشنده که سیصد الف یکبار شود طالع و من سیصد الف کرّتش دیده‌ام از قصر و درونش خبری نیست مرا، میل ترا هست اگر واقف از این قصر شوی فتح وی از بار خدا ساز تمنا صفی صاف دل این نکته چو بشنید به درگاه خدا دست برآورد که ای خالق وهاب، به رویم بگشا باب، کزین قصر یکی تخت، کشیده است بر او رخت، یکی دختر پاکیزه لقا شمس نموده زرخش کسب ضیا از رخ نیکو به قمر، طعنه زده بی حد و مر، تاج کرامت به سرش، رخت شرافت به برش، طوق نکویی به ملا داشت به گردن ز وفا بود دو آویزه به گوش وی یک سبز و یکی سرخ بدی حضرت آدم چو نظر کرد بر او ریخت به رخساره گهر گفت به جبریل که این دختر پاکیزه سیر کیست؟ مر آن تاج و مر این طوق و دو آویزه‌ی گوشش که یکی سرخ و یکی سبز بود چیست؟ که از دیدن او من به غم و درد گرفتار شدم حضرت جبریل بدو گفت بده گوش که تا شرح دهم شمه ایی از حالت این دختر پاکیزه لقا را.

***

این فلک مرتبه دختر که تو را جلوه گر آمد به نظر فاطمه‌ی زاکیه راضیه‌ی مرضیه‌اش نام بود هست ز نسل تو واو دخت محَمد بود و رتبه‌ی بی حد بودش تاج کرامت که ورا هست به سر، هست نشانش ز پدر، طوق که در گردن او هست بود رشته‌ی فرمان بری شوهر فرخنده سیر، کاوست شه جن و بشر، حیدر صفدر زد و آویزه‌ی گوشش بشنو هست دو فرزند به غم اندر او یک حسنش نام و دگر هست حسین بر حسنش جعده‌ی ملعونه دهد زهر و به او می بکند قهر و به طشتش جگر از راه گلو ریزد و بر فرق جهان خاک سیه بیزد و تا گنبد فیروزه رود آه عیال وی و نالند از آن ظلم که بر او شده همچون نی، اندر دم آخر بشنود سبز رخ او زین سبب آویزه‌ی یک گوش نکو مادر او سبز بود ای صفی‌الله ببین سّر قضا را.

***

پسر دیگر او را که حسین است و را نام کند رو به سوی کرببلا لشگر بن سعد به فرمان یزید آب ببندند به رویش، همه گردند عدویش، به عیالش ستم کین شود از فرقه‌ی بی دین ندهد جرعه‌ی آبی کس‌اش از راه ثوابی ز عطش خشک زبانش شود از کین به دهانش ز عطش گشته مشوش بکند دختر او غش به نظر همچو دخانی فلکش هست ندانی به الم خواهر او یار شود از ستم و کینه‌ی بسیار وعلمدار کبارش که بود جان به نثارش ببرند از بدنش دست، مر آن فرقه‌ی بد مست، علی‌اکبر او را که بدو هست امیدش بنمایند شهیدش چه بگویم برت از قاسم داماد که آنقوم زبیداد در کینه گشایند عزا عشرت او را بنمایند به حلقوم علی‌اصغر زبیداد در کینه گشایند عزا عشرت او را بنمایند به حلقوم علی اصغر بی‌شیر، لعینی بزند تیر، در آخر چو شود بی کس و بی‌یار، کند روی به پیکار، گروه زخدا دور نمایند تنش خانه‌ی زنبور شود از ستم و ظلم فزون غرقه تنش دریم خون باعث آویزه‌ی آن گوش دگر کو چو عقیق یمنی سرخ بود هست چنین حضرت آدم چو شنید آن بر آورد ز دل کرد چو «چاووش» حزین لعن مر آن قوم دغا را.

***

 محمد کاظم غالب تراش« چاووش» اصفهانی



سند مستند - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت نهم) - علی انسانی

 

به نام خدا...

 

من بيمار، مداوا نكند خوشنودم

غم طبيبم شده و مرگ شده بهبودم

 

هيچ كس نيست كه بارى ز دلم بردارد

عاقبت داغ و غم و درد كند نابودم

 

اشك بس ريخته ام، هركه ببيند گويد

سرو بشكسته خم گشته كنار رودم!

 

گه ز حق، مرگْ طلب مى كنم و گه گويم

كاش مى بودم و غمخوار على مى بودم

 

زير اين چرخ، على دوست تر از فاطمه نيست

سند مستندم، بازوى خون آلودم!

 

من نفس مى زدم و او كف افسوس به هم

من چه سان گويم و او چون شِنَود بدرودم

 

اى اجل پا به سر من ز محبّت بگذار

جز تو كس نيست كه از لطف كند خوشنودم

 

علی انسانی




نیمه ی دیگر - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت هشتم) - علی اکبر لطیفیان

به نام خدا...
آهسته می شوید یگانه همسرش را
با آب زمزم آیه های کوثرش را
آهسته می شوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
آهسته می شوید مبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار و درش را
پی می برد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
می گرید اما باز مخفی می نماید
با آستینی بغضهای حنجرش را
در خانه ی او پهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسد کبودی های روی مادرش را
بر شانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده ساله ی ییغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن می کرد
در سرزمین های سوالی همسرش را
علی اکبر لطیفیان




آفتاب خانه ی حیدر - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت هفتم) - علی انسانی

به نام خدا...
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب
این سایه را تو بر سرمن مستدام کن
پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است
بر من تمام من نگهی را تمام کن
تا آیدم صدای خدای علی به گوش
یک بار با صدای گرفته صدام کن
از سرو قدشکسته نخواهدکسی خرام
ای قامتت قیامت من کم قیام کن
در های خلد بر رخ من باز می کنی
از مهر همره دو لبت یک کلام کن
این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست
زینب بیا و با حجرم استلام کن
علی انسانی




نماز بی قنوت - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت ششم) - حسن لطفی

 

به نام خدا...

 

گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده

یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده

 

دیگر نماز مادر من بی قنوت شد

دیگر شب بلند علی بی سحر شده

 

از صبح ، زخم سینه امانت بریده بود

حالا بلای جان تو درد کمر شده

 

از زخم های سوخته رنگی که دیده ام

فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده

 

اینبار هم که پاشدی از روی بسترت

خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده

 

وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی

این دنده­­ی شکسته عجب دردسر شده

 

حسن لطفی

 

 



شرح غصه - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت پنجم) - رضا گلزاده

 

به نام خدا...

این دل از کوچه سخن ها دارد

ماجرای گل بطحا دارد

هست این شعر زبان حالم

که در آن ذره ای افشا دارد

چون که دستان خدا بست عدو

دید که یار ، چو زهرا دارد

آنقدر زد به بر و بازویش

دید او حالت اغما دارد

آنکه می داد به ضارب فرمان

گفت هر چه بزنی جا دارد

ضارب از اشک حسن می خندید

خنده بر گریه چه معنا دارد  ؟

حسن از درد به مردم می گفت:

مگر این صحنه تماشا دارد؟

آن یکی گفت که از خیبر و بدر

عقده در سینه ز مولا دارد

مادرم رفت به دنبال علی

زینبش از پی‌اش آوا دارد

ندهم شرح دگر واقعه را

گر چه این داغ بقایا دارد

با که گویم غم آن مسجد را

شرح این غصه درازا دارد

 

رضا گلزاده

 




سوره خاكى - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت چهارم) - رضا جعفری

 

به نام خدا...

نبى به بوى بهشتى تو ارادت داشت

على به جلوه ی هر روزه ی تو عادت داشت

 

كدام نور ز مصراع بيت تو جوشيد؟

كه شعله هم به در خانه‏ات ارادت داشت

 

براى خاطر حيدر به تازيانه نشست

كدام دست چنان دست تو عبادت داشت؟

 

براى ضربه ديگر به ديدنت آمد

كه گفته دشمن تو نيّت عيادت داشت؟

 

پس از تو اى گل نشكفته پرپر اين بلبل

ز شام تا به سحر ناله‏ها به يادت داشت

 

قسم به سوره خاكى چادرت بانو

به درك قدر تو بايد فقط سعادت داشت

 

رضا جعفری

 



کوثر آن روزها.. - شعر شهادت حضرت زهرا (س)(قسمت سوم)

 

به نام خدا...

مصیبت هایشان بی انتها بود

برای زینب آن هم کربلا بود

سه آیه : میخ ، سیلی ، زخم بستر

همین ها کوثر آن روزها بود

 

 



هجده نفس - شعر شهادت حضرت زهرا (س) (قسمت دوم) - علی اکبر لطیفیان

به نام خدا...
از آسمان آمدم من از سمت عرش يگانه
از آن طرفـها كه بامش هرگـز ندارد كرانه
اول بنـا بود چندين و چنـد روزی بمانم
در گوشه ای از مدينه در برهـه ای از زمانه
نزديك هجده نفس بود عمرم در اين خاك خاكی
يك عمر هجده بهاره يك عمر پيغمبرانـه
می خواستم پر بگيرم برگردم آنجـا كه بـودم
بالم شكست و نشستم دو ماه در كنج لانه
كردند كاری كه هر شب پيش نـگاه مدينه
سر می زدم كوچه كوچه ، در می زدم خانه خانه
هم دستم از شانه افتاد هم شانه از دستم افتاد
تـا كه پريشان بمانـد اين گيسوی دخترانه
بالم اگر پربگيرد پـرواز از سر بگيـرد
ديگـر نمی ماند از من حتی نشان ِ نشانه
من مال اينجا نبودم تا كه در اينجا بمانم
از آسمان آمدم من پس می روم سمت خانه
علی اکبر لطیفیان




راستی فاطمیه نزدیک است... - شعر شهادت حضرت زهرا(س)(قسمت اول ) - سید حمیدرضا برقعی

 

هو اللٌطیف...

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر                           اتفاقی مقابلم رخ داد

      وسط کوچه ناگهان دیدم                                زن همسایه بر زمین افتاد

 

       سیب ها روی خاک غلطیدند                           چادرش در میان گرد و غبار

         قبلا این صحنه را...نمی دانم                             در من انگار می شود تکرار

 

       آه سردی کشید، حس کردم                              کوچه آتش گرفت از این آه

      و سراسیمه گریه در گریه                                  پسر کوچکش رسید از راه

 

        گفت: آرام باش! چیزی نیست                            به گمانم فقط کمی کمرم...

      دست من را بگیر، گریه نکن                                مرد گریه نمی کند پسرم

 

          چادرش را تکاند، با سختی                                 یا علی گفت و از زمین پا شد

       پیش چشمان بی تفاوت ما                               ناله هایش فقط تماشا شد

 

                صبح فردا به مادرم گفتم                               گوش کن! این صدای روضه ی کیست؟

          طرف کوچه رفتم و دیدم                                در و دیوار خانه ای مشکی است

 

    با خودم فکر می کنم حالا                               کوچه ی ما چقدر تاریک است

     گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه                          راستی! فاطمیه نزدیک است...

 

سید حمیدرضا برقعی